نامه ای به تو..
سلام, خوبی لحظه ها را برایت ارزو دارم,
نمیدانم نوشته ها را با چه گفتاری شروع کنم..!
واژه ها, توان فاصله ها را دیگر ندارند..
با رفتن تو, بلبل اوازم دیگر ترانه نمی خواند..
از قفس ازاد کردم شاید بر شاخه ای دیگر, اواز تازه ای سر دهد..!
زندگی دشوار نیست,
اما نبود بهانه ها, زنده بودن را سخت میسازد؛
پس از تو ارامش دریا بوی کویر می دهد..
و من تنها, با قدم های لرزانم, کویر سکوت را می جویم..
تا فریاد لاله ها را دریابم!
اینجا در نبود تو..
معنای خویش را نیز نمی دانم..
دوری تو, تمام رنج ها را نزدیک کرده است"
بهار هنوز بوی زمستان میدهد و خزان برگ ها در امید فصل ها,
به تاریخ و زمان احتیاجی ندارد..
و من در نبود تو, اشک ریختم.. همین..!!
نویسنده:مجاهد ظفری
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0